ساخت وبلاگ
همیشه تعجب میکنه از اینکه چطور توی اون همه شلوغی پیداش میکنم ، یکم گوشه ی سمت راست لبم رو میدم بالا و میگم ما اینیم دیگه :) راستش اولاش برای خودمم عجیب بود ، توی شلوغی مترو ، توی همهمه ی یه خیابون بزرگ ، توی پیچیدگیهای یه پارک . اما کم کم بهش عادت کردم ، به پیدا کردنش از میون چند میلیارد آدم دیگه ی روی زمین . من پیدا کردنش رو یادگرفته بودم ، وقتی هردومون غرق بودیم توی دنیایی که ، دنیای ما نبود . دوتا پرنده ی تو قفس ، دوتا آدم فضایی که توی اعماق زمین زندونی اند . اما من پیداش کردم . اولین بار فقط صداشو شنیدم ، عجیب بود ، شبیهِ یه خاطره از هزار سالِ پیش . من پیداش کردم . چشماش ؟ نور بود ، ماهِ کامل . پیدا کردنش سخت بود ، چون مسیرِ بینمون ، دور بود اما نزدیک . روز بود اما تاریک . طوفان بود اما ساکت . سرد بود اما سوزان . دستاش ؟ هربار با گرفتن دستاش انگار هزار اسب وحشی رها میشد توی دشت سینه ی من ... من پیداش کردم ، اما نه با دیدن چشماش ، نه با لمس دستاش ، نه با شنیدن صداش ... من از بین چند میلیارد آدم دیگه پیداش کردم چون بوی زندگی میداد ، با هر تپش قلبش ، با حرکت خون توی رگهاش ، با خودش بوی بهار میاورد توی زمستون دلم . بوی عطرش ، تحقق همون  آرزوی قدیمی بود ، " بالاخره یه روزی یه جایی یه کسی میاد که ... " من پیداش کردم و با پیدا کردنش همه چیز سبز شد . عطر زیبای مهربونیش تمام جهانم رو پر ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pelake23a بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 13:46

خب آره ... هر آدمی توی زندگیش یه عادتهایی داره . یکی دوست داره قبل خواب موزیک گوش کنه ، یا تو شبکه های اجتماعیش بگرده یا فیلم تماشا کنه . اما خب کار من که عادت نیست !! با عادت فرق میکنه ... من مریضم انگاری ، بیمارم ، بیمار چشم‌های تو ... مریضم که هرشب قبل خواب چشم‌هامو میبندم و با چشم‌های بسته هی نگات میکنم . بیمارم که هرچی بیشتر نگات میکنم کمتر سیر میشم . تو چجوری بلدی با چشم‌های بسته هم انقد قشنگ به نظر بیای ؟  چجوری بلدی پشت تاریکی پلک‌هام مثل نور بدرخشی ؟ که تا من چشم‌هامو میبندم تو با بال‌های بزرگ و سفیدت به پرواز در بیای ، با یه تاج نقره‌ای کوچیک روی سرت و یه شنل سفید خیلی بلند روی شونه‌هات ، انقدر بلند که هرچی بالاتر میری بازم انتهاش پهن باشه روی زمین .  بعد خیلی آروم دستت رو با حرکات ظریفی به چپ و راست ببری و با زمین حرف بزنی ، به ابرها اجازه ی باریدن بدی ، به پاییز ، " ته تغاری فصل عشق " ... من مریضم بانو ... مگه نه ؟  فقط میشه وقتی چشمامو باز میکنم دیگه انقدر دور نباشی ؟ ...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4pelake23a بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 13:46